گاهى اتفاق مى افتد

گاهى تو مى افتى

گاهى او


به دروغ هايت عميق پك مى زنم

روزى فقط خاكسترت به جا خواهد ماند


من و سايه هردو سرگردانيم

من از خودم جا مانده ام

او از من


آخ سهراب ! از انار بى دانه هيچ نگفتى


تكيه داده ام به نرده هايى كه از شانه هايم بيرون زده

اين ابديتى است پايدار از تولد تا مرگم


اندازه هايم تغيير كرده

با هرقدمت كه رفت

يك هكتار بيشتر مُردم


ما زنها از اشيا خوب  مراقبت مى كنيم

شايد  چون خودمان را به يادمان مى آورند


شكنجه ى سختى ست ، نوشتن از شادى براى مردمى غمگين


پشت سرم را نگاه نمى كنم

جاى خالى ديدن ندارد